وقتی بهش میگه...[minsung version p1]
#استری_کیدز #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #سناریو #فیکشن
با عصبانیت از خوابگاهشون بیرون زد. جدیدا زیاد با مینهو دعواش میشد، در واقع اونا همیشه باهم کلکل داشتن ولی از وقتی همخونه شده بودن اون کلکل ها بیشتر شبیه دعوا بود تا شوخی و مسخره بازی.
سوار ماشینش شد، سوئیچ رو چرخوند و ماشین رو روشن کرد و به سمت کمپانی حرکت کرد. ذهنش خیلی درگیر بحث و جدال هاش با هیونگش بود؛ یعنی تقصیر اون بود؟ به هر حال اینکه لینو ازش بزرگتر بود یه حقیقت بود و اینکه جیسونگ باید احترام هیونگش رو نگه میداشت یه چیز اجباری! نفس عمیقی کشید و ماشین رو نگه داشت. زیاد دور نشده بود پس دور زد و جلوی در خونه توقف کرد. گوشیش رو از روی صندلی کنارش برداشت و به قسمت تماساش رفت، ولی تا خواست انگشتش رو روی مخاطب مورد نظرش بزاره و تماس بگیره در ماشین باز شد.
÷ خوبه که منتظرم موندی.
نگاهشو به صاحب صدا داد. همونطور که انتطار میرفت لینو بود، بعد از اینکه نشست و در رو بست حرفشو ادامه داد.
÷ وگرنه پول تاکسیمو ازت میگرفتم.
تک خنده صدا داری زد و پاش رو روی پدال گاز فشرد...
مدتی رو در حالی که سکوت عداب آوری بینشون بود رانندگی کرد و بعد پشت چراغ قرمز مجبور شد بایسته. نگاهی به هیونگش کرد، در حال تماشای درختای اون طرف خیابون بود.
×من متاسفم...
بعد از گفتم این حرف سرشو پایین انداخت و نگاهشو از فرد کنارش دزدید، و در حالی که پسر بزرگتر با تعجب بهش نگاه میکرد ادامه داد.
× من... نمیدونم چیکار کردم که باعث شد عصبانی بشی ولی به هر حال*مکثی کرد و نفسی کشید* تو ازم بزرگتری و خب من... معذرت میخوام که باعث عصبانیتت شدم.
همزمان با اتمام حرفش، بوقی که از ماشینای پشت سرشون اوند باعث شد توجهشو دوباره به رانندگیش بده؛ بعد از چند لحظه سکوت، لینو لب هاش رو برای زدن حرفی که آنچنان ازش اطمینان نداشت از ام فاصله داد.
÷ تو کار اشتباهی نکردی هانا
این حرفش مصادف شد با توقف ماشین جلوی ساختمون بزرگ کمپانی و...
÷ من فقط... عاشقت شدم و فکر کنم این اشتباه از من باشه نه تو.
قسمت دوم حرفشو سریعتر گفت و بلافاصله از ماشین پیاده شد. جیسونگ سعی داشت حرفای هیونگشو تحلیل کنه اما شوکی که بهش وارد شده بود اجازه اینکارو بهش نمیداد! عاشقش شده بود؟ یه عشق دوستانه یا... بیشتر؟
•گذشت زمان، داخل کمپانی و هنگام تمرین رقص•
لینو مثل همیشه بود، خونسرد و متمرکز روی خودش و کاری که داشت انجام میداد، ها چند که نگاهای هان داشت اذیتش میکرد ولی نمیخواست حتی برای یه ثانیه با اون پسر چشم تو چشم بشه پس همچنان سعی میکرد تمرکزشو روی خودش بزاره نه چیز دیگه ای...
با عصبانیت از خوابگاهشون بیرون زد. جدیدا زیاد با مینهو دعواش میشد، در واقع اونا همیشه باهم کلکل داشتن ولی از وقتی همخونه شده بودن اون کلکل ها بیشتر شبیه دعوا بود تا شوخی و مسخره بازی.
سوار ماشینش شد، سوئیچ رو چرخوند و ماشین رو روشن کرد و به سمت کمپانی حرکت کرد. ذهنش خیلی درگیر بحث و جدال هاش با هیونگش بود؛ یعنی تقصیر اون بود؟ به هر حال اینکه لینو ازش بزرگتر بود یه حقیقت بود و اینکه جیسونگ باید احترام هیونگش رو نگه میداشت یه چیز اجباری! نفس عمیقی کشید و ماشین رو نگه داشت. زیاد دور نشده بود پس دور زد و جلوی در خونه توقف کرد. گوشیش رو از روی صندلی کنارش برداشت و به قسمت تماساش رفت، ولی تا خواست انگشتش رو روی مخاطب مورد نظرش بزاره و تماس بگیره در ماشین باز شد.
÷ خوبه که منتظرم موندی.
نگاهشو به صاحب صدا داد. همونطور که انتطار میرفت لینو بود، بعد از اینکه نشست و در رو بست حرفشو ادامه داد.
÷ وگرنه پول تاکسیمو ازت میگرفتم.
تک خنده صدا داری زد و پاش رو روی پدال گاز فشرد...
مدتی رو در حالی که سکوت عداب آوری بینشون بود رانندگی کرد و بعد پشت چراغ قرمز مجبور شد بایسته. نگاهی به هیونگش کرد، در حال تماشای درختای اون طرف خیابون بود.
×من متاسفم...
بعد از گفتم این حرف سرشو پایین انداخت و نگاهشو از فرد کنارش دزدید، و در حالی که پسر بزرگتر با تعجب بهش نگاه میکرد ادامه داد.
× من... نمیدونم چیکار کردم که باعث شد عصبانی بشی ولی به هر حال*مکثی کرد و نفسی کشید* تو ازم بزرگتری و خب من... معذرت میخوام که باعث عصبانیتت شدم.
همزمان با اتمام حرفش، بوقی که از ماشینای پشت سرشون اوند باعث شد توجهشو دوباره به رانندگیش بده؛ بعد از چند لحظه سکوت، لینو لب هاش رو برای زدن حرفی که آنچنان ازش اطمینان نداشت از ام فاصله داد.
÷ تو کار اشتباهی نکردی هانا
این حرفش مصادف شد با توقف ماشین جلوی ساختمون بزرگ کمپانی و...
÷ من فقط... عاشقت شدم و فکر کنم این اشتباه از من باشه نه تو.
قسمت دوم حرفشو سریعتر گفت و بلافاصله از ماشین پیاده شد. جیسونگ سعی داشت حرفای هیونگشو تحلیل کنه اما شوکی که بهش وارد شده بود اجازه اینکارو بهش نمیداد! عاشقش شده بود؟ یه عشق دوستانه یا... بیشتر؟
•گذشت زمان، داخل کمپانی و هنگام تمرین رقص•
لینو مثل همیشه بود، خونسرد و متمرکز روی خودش و کاری که داشت انجام میداد، ها چند که نگاهای هان داشت اذیتش میکرد ولی نمیخواست حتی برای یه ثانیه با اون پسر چشم تو چشم بشه پس همچنان سعی میکرد تمرکزشو روی خودش بزاره نه چیز دیگه ای...
۲۹.۴k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.